داستانـِ رخنه كردنـِ شيطان در وُجودِ آدم و حَوآ...

10 PM

 

اُسطوره هاي داستاني مثلـِ آدم و حَوآ از عَلاقمنديهاي بسياري از ماست..روايتهاي زياد و زيبايي كه در شعر شاعرانـي متفاوت وُجود دارد بالأخص حافظ بَر اين زيبايي ها افزوده است..

داستانـِ رخنه كردنـِ شيطان در وُجودِ آدم و حَوآ ، به واسطهء فرزندِ شيطان يَعني "خُناس" از زبانـِ عطّار نيز بسيار خواندني است..عطّار در "الهي نامه" خود به چنين توصيفِ زيبايي در شعرش پرداخته كه خواندنش خالي از لُطف نيست..

مقدمهء اين روايت را بازگو ميكنم ، باقي داستان را در ادامه مطلب به زبانـِ خودِ عطار كه بَسي شيرينتر است بخوانيد..

 

پَس از هُبوطِ آدم و حَوآ به زَمين ، و از سرگذراندنـِ ماجراهاي بسياري كه پيش از آن در عالمـِ ملكوت تا هُبوطشان داشتند ، شيطان براي تكميلـِ فريبكاري خود و فريبِ بيشتر ِ آدم و حَوآ ، طرحي از پيش تأيين شُده را به مرحلهء اجرا در مي آورد..او فرزندِ خود "خُناس" را نزدِ حَوآ بُرده و با سوء إستفاده از حسـِ مادرانه و مهرباني حَوآ اقدام به فريبِ آدم(در درجهء اوّل) و حَوآ ميكند..داستان به زبانـِ شِعر از اينجآ شُروع ميشود....



إدامه مَطلب

1 / 6 / 1391برچسب:الهي نامه,عطار,خناس,آدم,حوا,,به قَلمـِ: »смa«

دِلتنگــ ـ ــي...

2 PM

دوست دارَم به تو مَسرَتي بَخشَم كه تاكنون كسي ديگر به تو نبخشيده باشَد..دَر حالي كه خود مالكــــِ اين مَسِرتم، نميدانَم آن را چگونه به تـ ـو بدهم..دلَم ميخواهَد شَبـــــ هِنگام در لَحظه اي از راه برسم كه كِتابهاي بسياري را پياپي باز ميكني و ميبَندي و دَر هَر يك از آنها چيزي بيش از آنچه تاكنون بر تو آشكار كرده است ميجويي..دَر لَحظه اي كه هَنوز در إنتظاري...در لَحظه اي كه شور و شوقت اندكـــــ اندكـــــ از اينكــ ــه تكيه گاهي ندارد، به اندوه تبديل ميشود...

اي دَشتهاي پهناور غرقه در سپيدي سَحَر،مـ ـن شُمآ را بسيــــــآر ديده ام...اي درياچه هاي آبــي،در امواجتان غوطه هآ خورده ام....و هر نوازش نَسيــــمــِ خندان،لبخـــــند بر لبم نشانده است....اين است آنچه از باز گفتنش با تـ ـو،در آن زمـــآن، خسته نخواهم شد....اگر چيزهاآي زيبـــآتري ميشنآختم از آنها با تو سخن ميگفتم...

تـ ـو به مـ ـن فرزانگي نياموختـــي...فرزانگي نه، عــِ ـشـ ـق !

 

***

(گزيده اي از مائده هاي زَميني،آندره ژيد)

 

پي نوشت:

توصيفاتِ بسيار زيبآي اين كتآب مرا از دُنياي خود رَهآ ميكند..دلتنگـــــِ اينگونه رَها شُدنم، رَها شُدني اين چنين مَسرور، اين چنين زيبـــــآآآآآ.....


30 / 5 / 1391برچسب:,به قَلمـِ: »смa«

دِلَـ ـم رَميدهء لـ ـوليوَشي است شـ ـوراَنگيز...

7 PM

 

دلم رمیدهء لولی‌وَشیست شورانگیز

دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز

 

فدای پیرهن چاک ماه رویان باد

هِزار جامه تقوا و خرقه پرهیز

 

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد

که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز

 

فِرشته عِشقــ نداند که چیست ای ساقی

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز

 

پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر

به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز

 

فقیر و خسته به دَرگاهَت آمدم رحمی

که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز

 

بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت

که در مقام رضا باش و از قضا مگریز

 

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

 

"حافظ"


27 / 5 / 1391برچسب:غزل,حافظ,لوليوش,شورانگيز,,به قَلمـِ: »смa«

تآنگـ ـ ـ ــو...

2 PM

تانگو یکی از رقص های مجلسی است و خاستگاه آن شهرهای بوئنوس آیرس آرژانتین و مونته ویدئو در اروگوئه هستند. سبک موزیکی که با این رقص همراه شده و گسترش یافت نیز به نام تانگو شهرت پیدا کرد. 

 

تانگو رقص مخصوص من و توست-این عشقه-گرما-مثل یک خواب-مثل ماه

دانلود کلیپ رقص تانگو مهند و سمر

براي دآنلود كليكــــــــــ كنيد

 

 

دانلود کلیپ پیانوی مهند

براي دآنلود كليكــــــــــ كنيد

 

دانلود موزیک تانگو

براي دآنلود كليكــــــــــ كنيد

 

                                                          

 


بايَـ ـد برَوَمــ...

5 AM

9 / 4 / 1391برچسب:,به قَلمـِ: »смa«

مَسـ ـتآنه...

2 PM

روزي جـُـرعه اي مـِـي خواهَم نوشيد؛

كامي داااااغ از سيگاري بَرخواهَم گِرفت؛

مَستِ مَست،

 با بوسه اي ديگر بر گـُذَر خاطِراتت از عُمق سينه ام،

تبسُّمي خواهم زَد

وَ بَعد مَستانه به تو خواهَم خــَنديد...


8 / 4 / 1391برچسب:,به قَلمـِ: »смa«

سـ...ـه نـُقطـ...ـه{...}

9 PM

 

 

خـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـط اوّل تحصيلمان

با نام تو آغاز شُد.

تــَك فاعِل دَرس إنشايم بودي.

حُضور نام تو ، دَر آغاز،

مرا روانهء پايان إنشاءي كـَرد

كه مُـركـّبِ ريخته شده بَر آن،

جُمَلات إنتهايَش را خورده بود.

إنشاء به پايان نـَرسيد!

كـُنون مـ ـن به پايان تـَحصيـل رسيده ام.

به رَسم نِگارش بايد نـُقطه . اي بـُـگذاريم

هـَـتّا بي پايان

امّا مـ ـن

دَر وَفاي نام تو تا پايان إنشاء دَر خاطِرَم،

سه نـُقطه ... خواهَم گـُذاشت!

تا ادامه يابد:

يادِ نام آغازين تو

دَر تمام إنشاهاي زندِگي مـ ـن...

 

 

پــِي نوشت :

بي پايان بودَن يك ماجَرا خود به خود سه نـُقطه ايجاد ميكنه + تِعداد زيادي عـَلامت سُوال بي جواب ( ؟ ) !


2 / 4 / 1391برچسب:,به قَلمـِ: »смa«

عِـ ـشقـ ـهاي خيآبآني...

7 PM

روزگاريست كه همه عرض بدن مي خواهند

همه از دوست فقط چشم و دهان مي خواهند

ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند

گرگهایی که لباس پدری می پوشند

آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند

عشق را همه با دور كمر مي سنجند

خب طبيعي است كه روزي به پايان برسد

عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد


30 / 3 / 1391برچسب:,به قَلمـِ: »смa«

ديـ ـر يآ زوود خواهَم مـ ُـرد...

3 PM

 

 

********************************ريه هاي پوسيده

*******************************نَفَـسي مُرده

******************************صدايي دوباره گــَزنده

*****************************بــِشنو سُـكــــــــــــــــــــوتِ تَلـخي را

****************************كه به ديواري شــِ ــــكـَ ــســ ــتــ ـــه

***************************و به يك دَر پــ ــوســ ــيـ ـده

**************************و يك دَر كــــوبنده

*************************پايبند نِمي باشد

************************بيزار است و تِشنه به يك مُردن

***********************سيراب از يك زندِگي

**********************با حِس اجباري ديگر براي شِكـَستِ سُكوت

*********************براي مقابله با فـَريادي دوباره از يك    صِــــــدا

********************براي جَنگ با خيزش نـِگاهي ديگــَر

*******************و خَشمي ماندِگار و هَميشگي

******************هـَمان طوفان كوبنده بَر اين ذِهن

*****************ذِهن پوسيده و بي قِيد؛؛؛بي بَند

****************رها شده از غُبار يك گِردباد

***************جاري در يك لَجَن

**************زاده ي طَعمي از مَرگ.

*************رها كُن اين مرگِ دوباره متولد شده را

************عبوري كن سَــــرد از اين پل ويران

***********هوشيار مَكن آن را

**********هر لَحظه يك نگاه تو

*********ياد بودِ كهنه اي دوباره است

********مَــنگر؛؛؛صِدا مَكُن

*******فَريـــــــــــــــــــــــاد مَزن

******مَگذار سُكوت را بــِشكـَنـَد

*****مَخواه صِداي مُرده را رَها كُـنَـد

****رَها كُن اين دِهكده ي نابود را

***بُگذار بميرَد در سُكوتِ يك آبــِرو

**سخني مَگو  كه فَريادِ كثيف و كهنه اش را رَها كُنَد

*به او آزادي گفتن مَده

**بُگذار تا هرچه زودتر بميرَد

***تا دَست يابي به آن آزادي

****همـــــ ــــــآن را كه مي خواهي

*****و رَها شَوي

******از هَر آن لَجَني كه از آن بيزاري

*******ثانيه هاي سُكوت را مَشِكن

********بُگذار تُند گامي كه در پيش رو دارد

*********طي شود به سوي لحظه ي مَرگ.

**********و تو نيز بمير با دُنيايي كه هَرگز دَرك نكردي

***********با چشماني كه هيچگاه نَفَهميدي

************و همچنان نَواختي با دَهاني باز

*************و زَباني گُشوده هَمچون خَرواري كِثافت؛مانندِ او!

**************بــِنَواز تار سُخن گفتن را

***************و راهي كن نُت هاي زُباله را!

****************گوش فرا ميدَهم

*****************همچنان گوش فرا ميدَهم

******************دِرَنگي ميكنم

*******************سُكوتي به اندازه يك مَرگ

********************براي صُعود به ثانيه هاي مَرگِ يك خَزه

*********************بُگذار دنياي خَزه

**********************بَراي او بهشت جاوداني بمانـَد.

***********************و با خود به گور بَــرَد

************************تـَـماشاي جُلبَكي را

*************************كه بَر زندگي تو پَهنا گـُسترده است.

**************************خـَفه شُدنِ دوباره را

***************************بَر زبان گـُشودني تكراري و هَوس اَنگيز

****************************مُسَلط مي كنم

*****************************مَرا در گور آزاد خواهي ديد.

******************************در اِنتظار  يك آزادي

*******************************و به بَهانه تولّد بــِهـِشتِ يك خـَزه

********************************هَمچنان سُـكــــوتي مي كُنَم سرد

 


30 / 3 / 1391برچسب:,به قَلمـِ: »смa«

نِگاهـ ـي اَز چشمانـِ دِگــَر...

12 AM

 

شاید سالها طول کشید و شاید ثانیه ای...اما پس از آن برخاستم برای قدم نهادن...که چه فرصت اندکی باقی است..و چه روزها که بیهوده گذشت...چه دلها و چه نگاههای بی پاسخ و بر جای مانده...ارزش یک بار زندگی کردن در این نیست که خودخواهانه و بی تفاوت بنگریم؛ساده بگذریم؛تنها در اندیشه دل خویش؛قلب خویش؛نفع خویش؛باشیم...

دریابیم اگر دلی شکست ما نیز به همرا او خواهیم شکست؛پس دلی نشکنیم..نگاهی را بی پاسخ نگذاریم..خنده ای را بی جواب نبندیم..هرگز اجبار را سر راهی قرار ندهیم..به هررنگی درآییم..گاه سپید همچون برفی که ذوب شود برای جاری شدن رودخانه..گاه آبی به رنگ و عظمت آسمانها و اقیانوسها که همه چیز را در خود جای دهد..گاه به سیاهی یک شب برای درخشش ماه؛برای لذت دیدن چشمک ستاره ها در نهایت تاریکی شب...

هر رویدادی رنگی به خود میگیرد...و اگر سیاه بود سیاهی شب را نظاره گر باشیم که چگونه طلوع خورشید را نوید میدهد...!گاه برای لبخندی دروغ بگوییم..گاه برای چسبانیدن خرده های دلی بهم راست نگوییم...

زیبایی یعنی تپش قلبی که میشنویم؛دیدن گامی که به سویمان می آید؛گامی که از ما شاید دور خواهد شد...گاهی از مقابل آینه به کناری رویم و تنها خود را نبینیم...فاصله ها را به یک خط خلاصه کنیم؛و چند کلمه...بدانیم اگر دنیا قانونی دارد ما نیز قانونی...

دنیای خود را در قفس این دنیا آنقدر کوچک کنیم تا از لابه لای میله های آن گذر کند و به عظمت هستی و زندگی برون آن برسد...دنیای بیرون زمینی نیست......هستی درون ماست؛مقیاس فاصله درون ما مترها نیست...مقیاس آن محبتی است که گاه با یک کلمه خلاصه میشود...رفتن دیگری را درون خود انگاریم...ترس از گم شدنها را نابود کنیم..بدانیم کوچکترین خوشبختی جای بزرگترین غمها را میگیرد؛خوشبختی را بیافرینیم...گاه بودن یک شخص حقیقتا نعمت است.

 

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت شب حرف میزنم

اگر به خانه من آمدی

براي من ای مهربان

چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

 

"فروغ فرخزاد"


28 / 3 / 1391برچسب:,به قَلمـِ: »смa«

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
کسب درآمد پاپ آپ